بلاگفا خیلی جالبه...!-~

چرا بلاگفا انقدر جالبه؟

خب زیاد به اینجا سر نمیزنم اما میدونید همه چیز برا من از بلاگفا حدود ۵ - ۶ سال پیش شروع شد. اون موقع که سگی سونیک فن بودم . بچه ها اون زمان داستان و فن فیک از سونیک مینوشتن و اره من تو بلاگفا میخوندمشون

منم وبلاگ خودمو زدم ولی خب الان پاکش کردم. بعد رفتم بینشون و بعد باهاشون دوست شدم...و خیلی وقتا رو باهم کذروندیمه.هائل میامو الکس و خیلی دوستای دیگه که الان از هم جداییم اونجا اشنا شدیم‌ .

اول تو واتساپ بودیم...تو واتساپ دوران خیلی بچه سال گونه ایو گذروندم. ولی خب اونم خوشای خودشو داشت.بعدش واتساپ فیلتر شد و ما کلی اپ ایرانی گذروندیم. مثل روبیکا سروش و اره. بیشتر تو سروش بودیم تا اینکه من تلگرام رو نصب کردم. و الان یه چند سالی هست تو تلگرامیم و کلی اتفاق افتاده.

ولی جالبه.

اینکه شروع همه جیز از بلاگفا بوده و من از هرچیزی که تا الان پیش اومده راضیم. بخصوص بخش دل گرم کنش اینکه الان اون باهامه~

من بیکار بودم ولی یه چیزی زد به ذهنم!! .. بیاین وانمود کنیم اعضای یه خانواده ایم تو کامنتا!

تغییر شخصیت به روایت تصویر! + این مانهوا مورد علاقه ترینمه:)

حاجی تغییر شخصیتی من خیلی بامزه اس! عاشقشم!

تا چند سال پیش تز دخترا بدم میومد و همش به اناتومیشون گیر میدادم و میگفتم: نه فلان نه بیسار! بعد الان

زن ستیز نبودم خدایی!! ولی شما باور کنید به زور کاراکتر دختر داشتم. اصلا میخواستم کاکتری که دختره ام پسر کنم همش-

هائل از وضعیتم یه میم ساخته بود:

این لعنتی خیلی منه الان و منه قبلیه!! خدایا! عا راستی رو عکس کلیک کنید تا انمیشنی راجب همین موضوع ببینید!

اینو هائل ساخته-اون دوتا اولیا منم- اولی منه الان دومی من قدیم! اون دوتا ام که بعدا میان هائل قدیم و هائل جدیدان😭

# ادامه نوشته

مدرسه خود را امسال چگونه به پایان رساندید؟!

میدونستید من ابادم داریم؟! پا سفره سحر بودم دیدم عه! من اباد!

# ادامه نوشته

me as....

یه چالشی چند وقت پیش با هائل رفتیم ولی اینجا نزاشتم! شمام دوست دارید برید حتما:^

اها! راستی بع شما نگفتم....HBT to me با تاخیر چند هفته!

حقیقتا...خیلی وقته از روی تولدم گذشته حداقل برا خودم(نه واقعاگذشته؛) تولد من ۸ بود_)

خب! ببینید من کلا ویدیو گرفتم و همه چیزو تو اون تعریف کردم که خودش نیم ساعت شد. پس دیه مطمئن باشید چقدر قرارع زر بزنم:∆


خب بریم از اولش! یعنی ساعت 00:00

من قبلش با اون تو تماس بودیم اینا و تا فردا شد و دو صفر شد اون بهم تبریک گفتوو! خلاصه برام یه کارت پستال دیجتالی فرستاد! که خیلیی بامزه بود:» و یجورتیب اون کارت پستاله خیلی خیلی با احساسات واقعب نوشته شده بود.. اصلا اشکام.

خلاصه تو همون ساعت اول تولدم شد بهترین برام!

بعدش یکی از رفقا به نام الیوشا یه ارتی از پرسونام زد...که عالی بود:) عاشقش شدمم. اینجا یه ریز هم اضافه کنم که دختر داییم برام یه ویدیو ساختت.

بعد اون رفت تو چنلشو و گروه بچه های تل گفت که. خلاصه یه دوستای مثل تیتی هاروکو یاسا میامو و الکس بهم تبریک گفتن

پی نوشت۱: یه سری بچه ها مثل ریما و میوکی اینا بعدا بهم تبریک گفتن و ریما و میوکی با اینکه اونقدر صمیمی نیستیم بهم کادو دادن:) و این واقعا باعث خوشحالیه ارتای اونا به تریب این و اینه.

اینم بگم که دو روز قبل تولد من یعنی دوشنبه و سه‌شنبه تعطیل بود ولی چهارشنبه نه:) و من روز تولدم ارائه پروژه شیمی و فارسی داشتیم که معلش سگی میرسه:∆ ولی خب من اونقدر فشار نخوردم! گفتم باو شل کن! روز تولده نرین بهش

خلاصه شبش رو گرفتم خوابیدم!


صبح بیدار شدم دیدم هائل (هائل، ارای اینا همشون یه نفرن که میشن اون. اوکی؟) بهم گفته بود یه آرتی از داریا و ایسو میزنه...و کشیده بودتش:) و من انقدر از گاد بودن این ارت نمتونم بگم که. واقعا. یعنی شما اصلاً میتونید اینو پیشرفت ندونید؟

صبح اینو دیدم بعدش مثلا پر انرژی شاد آماده شدمو پاشدم رفتم مدر-

وقتی رسیدم تو مدرسه- من یه اخلاق باحالی دارم. که متاسفانه میرم یهو زارت میگم تولدم مبارک صب نمیکنم بقیه بهم بگن- (البته دوستام از قبل میدونستن) مثلا رفتم زدم به لپ یکی از دوستام و گفتم:عابدیی! تولدم مبارک-

خلاصه... شیمی بیست بهمون داد! و فارسیم گولش زدیم نپرسید!

و زنگ تفریح اخر. با بچه رفتیم نشستیم خلاصه بچه ها برایم یه تولد کوچولو گرفتن(ما کلا اگه بتونیم تو مدرسه تولد میگیریم!) و خب دوتا‌ از بچه ها بهم کادو دادن:) و اینا اولین کادو های حضوری بود:»

پی نوشت۲: یکی از دوستا که تو مدرسه باهاش اوکی ام خیلی بیچاره میخاست بهم کادو بده و خیلی ذوق داشت اما...همش کاراش بهم خورد و بعدا اینو بهم هدیه داد! باید بزنمش رو دیوار اتاقم!

و مدرسه ام به خوبی و خوشی تموم شد اون روز. و من تو سرویس دعا دعا میکردم یه چیزی. بستم رسیده باشه:)


بسته چی بود؟ عام خب... هائل برام از شهرشون یه چیزی پست کرده بود و اره بیشترین کادویی که ذوقش رو داشتم. و.. خب من خدا خدا میکردم و روزای قبلش بیاد اما‌ نیومد. پس دعا میکردم حداقل امروز بیاد...اما خب وقتی رفتم خونه دیدم نه خبری نیست:∆ و اره نیومده بود. و خب من می‌گفتم پست همیشه صبح میاد و برای همین گفتم فردا که پنج شنبه اس احتمالش بالاتره!

غمم شده بود که دیدم مامانم شعله زرد پخته(گفته بودم شعله زرد دوست دارم) و خب بعد نشستم خوردم و بعدش نوبت ویدیو کال با هائل بود.

منو اون کلا خب اینطوری هستیم که مثلا تو روزای خاص هم سعی میکنیم ما هم خاص باشیم! مثلا پوشیدن لباس های متفاوت و خب..من هزاران نوع لباس پوشیدم اما‌..برای واقعی هیچ کدوم به دلم ننشست.

خیلی جالبه من روزای دیه هر لباسی بپوشم بهم میادا(خود تعریفی نباشه) بعد اون روز . تهش با یه تیشرت و شلوار کارو تموم کردم.

خلاصه ویدیو کال رو زدیم و خیلی راجب چیزای متفاوتی حرف زدیم. تا تا اینکه زنگ خونمون خورد و بچه ها... پست بود:) خیلی خوشگل. بهترین وقت رو انتخاب کرده بود تا بسته بده دستم

و وقتی اومدم بسته رو گذاشتم دوتامون اینطوری بودیم که: حاجی پشمام:)

لاصه بسته رو اول از بین اون کارتون بیرونش در آوردم تو ویدیو کال. تا رسیدم به جعبه اصلی که اره همه چیزی که هائل برام فرستاده بود اون بود که شامله.

خود جعبه ، نامه ها ، نقاشی ها و یدونه ماژیک، این برچسب های کیوت و یه سری لوازم ، این ماگ ، این مجسمه(این مجسمه یجورایی پرسونا شه و خودش ساخته) یدونه هدیه از سمت مامانش ، و این گردنبند و حلقه !

و خب باید بگم اینا ارزشمد ترین کادوهایی بود که تو عمرا گرفتم:)) خوشحالی زیاد*

و خب منم برای اون این ویدیو رو ساختم :

و خلاصه ویدیو کال تا خود خود اخر شب ادامه داشت و روز تولدم بازم با تبریک اون به پایان رسید.


روز جمعه یعنی دو روز بعد تولدم دختر خالم با خاله هام و خب خواهرم اومدن خونمون و جدا از تبریکای پیامی باهم یه جشن ساده گرفتیم! که اونم باید یکم خیلی خوش گذشت و از دختر خالم که مغز اصلی این برنامه بود... واقعااا تشکر میکنم.

و خب بعد رفتیم باهم عکس و ویدیو گرفتیم و خلاصه که اون روز هم باید بگم عالی بود واقعا!


یبار دیه از تمام کسایی که کوچک ترین تبریکی بهم گفته اما یادم رفته تشکر میکنم و میگم که قلبمید! این تولد بهترین تولدی بود که تو عمرا داشتم و خب چپتر ۱۶ با تموم اتفاقات عجیبش تموم شد و الان میخایم چپتر ۱۷ رو نقاشی کنیم!

تو این لحظه من الان انقدر سالمه!

ادمو برق بگیره جو نگیره!

از همین تریبیون علام میکنم که! سلام حالتون چطوره. امیدوا- بیخیال! تو یه این چند روز که نبودم درکل یه موضوع مشترک بین همشون بود.

اسکویید گیم

اسکویید گیم اینطرف اسکوید گیم اونطرف اسکوید گیم همه ج- جونم براتون بگه که کل مدرسه منو دوستام شده این. در حدی که بچه هایی که حتی فصل یک رو هم ندیدن رو درگیر کردیم:∆ طوری که...

بند کفش هامونو بستیم و سعی کردیم ادای بازی های دومش رو در بیاریم. تو راه رفتن هماهنگم افتضاح بودی- چه برسه بقیه اش ولی همچنان حسی که داشتیم:∆

خلاصه روزای بامزه ای بودن:« عا راستی ادامه براتون گاگالیلی اوردم-

# ادامه نوشته

 happy my (Maybe our) day!~

_ تو خیلی عجیبی..!

_ ... جدی ؟ اینطور به نظر میرسه؟...ممنون!!

(پ.ن: واقعا همینه. وقتی یکی بهم میگه عجیب یا متفاوت خیلی حس خوبی میده! یه وایب رنگی بودن بین همه خاکستریا:∆ )

# ادامه نوشته

me

این چالشه به نظرم باحال بود انجامش دادم :» اگه شما دوست داشتین حتما انجامش بدین. ذوق میکنم- اهم

می‌دونم قراره چه فکری کنید اینکه با چه اعتماد یه نفسی سه بیوک رو زدم- خودمم همینطور بچه ها. ولی خب از لحاظ دماغی و دهنی و فیسی و البته موهاش شبهشتم یکم :∆ ولی خب نه به زیبایی اون بانو- و خب من چشمام درشت تره~

...امکان نداره ساعت سه نصف شبه من بیدار بودم؟ نه نه نه...من باید تو خواب ناز میبودم این خودشه یه خوابه [موقعیت: وقتی که مرغی و ساعت ۱۲ خوابت میبرده]

وای امروز مزخرف ترین امتحان دنیا رو داشتم و انسان ومحیط زیست<<<<<و خب اخرین امتحانه خدایا نمخام شنبه برم مدرسه. حالا سوال اینه درس خوندم؟ معلومه که نه~

به جاش رفتم راجب اوسی خودت و دوستت ویدیو ساختم😔

اینو بگم اوریا اوسی من و خب دومین نفره- دلم میخاد ازش بگم ولی جوری که این چند وقت واقعا هیچ ایده نداشتم^^ عصبی و غمگین

عا اینو اضافه کنم همه ارت هایی که تو ویدیو بود غیر اونی که مال اوریا بالا سمت راست بود بقیه همش مال اونه :« بعدم میگه : نی مین گید ارتیست نبستیم (نه من گاد ارتیست نیستم )

اصلا ناموسا !

الان شما ببین این لایین ارتی بود که من از رو بیس زدم ! یعنی بیس داشت:∆ بعد خب داشتم تفاشی میکردم و چون به مشکل برمیخوردم نقاشیو گرفت و یدور کشید اونم تو یه ساعت با انگشت و صفحه گوشی تو ویدیو کال :∆ خدایا الان شما نگا ناموسا حالا اون پشت موهاش رو فقط باید تیره تر می‌کرده چون خودشم گفت که چون با مامانش حرف زده حواسش پرت شد ولی بسسانطبتمبطمیتلتخفی